يكي ديگر از شرايط مدير و مسئول، «صبر و استقامت»
است. بايد بدانيم كه در دنيا مشكل فراوان است، و هيچ كس بيمشكل و گرفتاري نيست.
دنيا را بلا و گرفتاري احاطه كرده است.
اميرالمومنين(ع) ميفرمايد:
داربالبلاء محفوقه؛[1]
دنيا با بلا و مصيبت، پيچيده شده است.
همانطور كه اگر انساني در آب باشد، آب محيط بر
اوست. انسان نيز در دنيا به وسيله گرفتاري و مصيبتها احاطه شده است و تنها چيزي
كه هست اين كه مشكلها بزرگ و كوچك بوده وانواع مختلف دارد. امروز به رنگي است و
فردا به رنگ ديگر.
علي(ع) در جاي ديگر ميفرمايد:
الدنيا بحر عميق قد غرق فيها ناس كثيره؛[2]
دنيا درياست وافراد بسياري در اين دنيا غرق خواهند
شد.
دريا جزر و مد و موجهاي ويرانگر و نابود كننده
دارد. مگر ميشود كسي در دريا باشد و از جزر و مد و امواج آن در امان بماند.
دنيا نيز همانند دريا يك روز آرام است، روز ديگرش
طوفاني است.
الدهر يومان، يوم لك و يوم عليك؛[3]
دنيا دو روز است: يك روز به نفع و بر وفق مراد تو،
و روز ديگرش به ضرر تو است.
ما بايد قبل از هر چيز درك كنيم كه: زندگي همراه
با مشكلات است. در اداره و در اجتماع با سختيها و گرفتاريهاي متعدد رو به رو
خواهيم بود و بايد آنها را يكي پس از ديگري حل كنيم، و بر موجها سوار شده، آنها
ر اپشت سر بگذاريم؛ نه آن كه تسليم امواج شده و خود را به امواج بسپاريم. همچنين
بايد بدانيم كه: رسيدن به موفقيت و كمال، مرهون مشكلات است؛ و تنها بدين وسيله
ميتوان به هدف رسيد. به قول حافظ:
ناز پرورده تنعم نبرد راه به دوست عاشقي شيوه رندان بلاكش باشد
از ديدگاه قرآن و روايات اهل بيت (ع) اگر كسي
بخواهد به كمال برسد بايد با مصيبتها ومشكلات دست و پنجه نرم كند.
پيغمبر اكرم(ص) ميفرمايد:
البلاء للولاء....؛[4]
مصيبت و سختي، براي اولياء الله است.
آري، پروردگار عالم هر كه را بيشتر دوست داشته
باشد، او را با مركب بلا، زودتر به هدف و كمال و سعادت ميرساند.
عالم تكوين نيز اين گونه است،دانه گندمي كه زير
خاك ميرود،سختيهاي زيادي ميكشد، و با باد و باران و توفان و سرماو گرما، مواجه
ميشود تا اين كه بعد از مدتي شكفته ميشود. زماني كه خوشه شد لاي چرخهاي خرمن
كوب ميرود تا از كاه جدا شود. سپس زير چرخ آسياب رفته له ميشود، آنگاه مشتها بر
سرش كوفته شده ت ابه صورت خمير در ميآيد و در تنور ميسوزد و به شكل نان در
ميآيد. بعد از آن، زير دندانهاي انسان براي چندمين بار له ميشود ووارد معده
شده در آن جا نيز پخته ميشود و معده به اثني عشر ميفرستد، شيره و جوهرش را گرفته
و به سلول تحويل ميدهد. و سلول آن را به بدن منتقل ميكند تا اين كه جذب انسان
شده و از اجزاي وجودي انسان كامل ميشود!
آري،انسان با صبر و استقامت ميتواند عالم را
تسخير كند. شما خيال نكنيد افرادي كه براي مملكت و جامعهشان مايه افتخار شدهاند
از نظر استعداد نابغه بودهاند، هرگز چنين نيست؛ بلكه بسياري از اين دانشمندان از
لحاظ استعداد كمتر از افراد متوسط بودهاند. انشتين بارها رفوزه شد.
درباره لنين گياه شناس كه افتخاري است براي
كشورش(سوئيس) نقل ميكنند كه: معلم و مديرش روزهاي اول درس ديدند كه حافظهاش ضعيف
است و براي تحصيل علم مناسب نيتس، به پدرش گفتند پسر تو بايد به دنبال كار و كاسبي
برود و نميتواند درس بخواند و به جايي برسد. اما در اثر استقامت پدرش، صبر
واستقامت خودش نه تنها دانشمند و گياه شناس شد- كه خواست خودش بود- بلكه طبيب نيز
شد. يعني به خواسته پدر و مادرش كه ميخواستند او طبيب بشود نيز جامه عمل پوشيد.
در نتيجه هم گياه شناس ماهري شد و هم طبيب حاذق. نوشتهاند او پاياننامه خود را
در مسافرت نوشت و وقتي به آلمان رفت به اسم جادوگر او را تبعيد كردند،زجر و
شكنجهاش دادند،باز رفت در يك مسافرت ديگري پاياننامه دومش را نوشت و سرانجام به
وطنش بازگشت و افتخاري براي كشورش شد.
درباره پاستور مينويسند:
استعدادش خيلي كم بود، فقر و فلاكت بر زندگياش
حاكم بود اما صبر و استقامت عجيبي داشت، او دركلاس شاگر ناشناختهاي بود و به خاطر
استقامت و پشتكاري كه داشت استادش دختر خود را به او داد. پاستور درچنين وضعي بايد
سر از پا نشناسد، چرا كه استاد دانشگاه، دخترش را به او داده است، اما شب عروسي كه
شد همه آمدند جز پاستور، كه نيمههاي شب آمد و از همه معذرت خواست و گفت: آزمايش
ناقص بود و نتوانستم نيمهكاره رها كنم لذا از همه شما عذرخواهي ميكنم.
سكاكي- اديب نامور- سيسال از عمرش گذشته بود و زن
و بچه اطرافش را گرفت هبودند، وشغلش قفلسازي بود و سواد نداشت. به سفارش درباره قفلي
ساخت كه شايد در آن روز جالب و ابتكاري بود، براي اين كه جايزهاي از حاكم بگيرد
به دربار رفت و آن قفل را تقديم حاكم كرد. نگاه حاكم به آن قفل بود كه ناگهان
دانشمندي وارد شد، حاكم به احترام آن عالم از جاي خود برخاست و آن قفل را كنار
گذاشت و عالم را در كنار خود نشاند و بسيار با او گرم گرفت.
سكاكي وقتي اين صحنه را ديد ارزش علم را شناخت و
به ذهنش رسيد كه تحصيل علم كند و عالم شود. لذا به مدرسه آمد،خطاب به مسئول مدرسه
گفت: ميخواهم درس بخوانم، وي ديد سن تحصيلي اوگذشته است لذا براي اين كه ردش كندو
او را از اين تصميم منصرف نمايد به او گفت: يك جمله به تو ميدهم و برو تا فردا آن
را حفظ كن و بيا تا درس را شروع كنيم و ان جمله اين بود كه:
«جلد الكلب نجس، قال الاستاذ تطهيره بالدباغ؛ پوست
سگ نجس است و استاد]ابوحنيفه[گفته است كه دباغياش كني پاك ميشود»
سكاكي ميگويد: سيصد مرتبه خواندم، تا حفظش كردم،
صبح كه از خواب برخاستم ديدم يادم رفته است به ذهنم فشار آوردم تا يادم آمد،
خوشحال شدم و به مدرسه آمدم،خطاب به مسئول مدرسه گفتم: جمله ديروز را حفظ كردهام،
گفت: بخوان: گفتم: «جلد الستاذ نجس قالب الكلب تطهيره بالدباغ؛ پوست استاد نجس
است، سگ گفته است اگر دباغياش كني پاك ميشود».
شاگرداني كه در كلاس بودند خنديدند، سكاكي متوجه
اشتباهش شدو بسيار تحقير شد اما صبر و استقامت او فوق اين حرفهاست لذا به خودش
تلقين كرد كه من بايد درس بخوانم. از آن شهر عازم شهر ديگري شد در بين راه كه
بسيار خسته بود به درخت و چشمهاي برخورد كرد زير آن درخت در حال استراحت بود كه
ديد آب از بالا بر روي سنگي ميچكد و در اثرتكرار چكيدن قطرات آب بر روي سنگ، در
سنگ جا باز شده است. به خود گفت: علم، ازاين آب روانتر نيست؛ دل من نيز از اين
سنگ سختتر، پس اگر درس بخوانم حتماً عالم و دانشمند خواهم شد.
همين مرد(سكاكي) كتابي نوشته است به نام مفتاح
العلوم در آن چهارده علم هست: صرف، نحو،عروض، فصاحت، بلاغت، علم موسيقي و ... .
و او در تمام اين علوم مختصص بود.
تمدن امروز اگر با دست خودش،خود را نابود نكند
زهره كه سهل است به منظومه شمسي نيز ميتواند برود. و ميتواند فضا را تسخير كند.
و بلكه بالاتر و مهمتر از فضا، كه عالم ملكوت را ميشود تسخير كرد. به قول قرآن:
انسان ميتواندبه جايي برسد كه با ملائكه رابطه داشته باشد:
«ان الذين قالو ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم
الملائكه الا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنه التي كنتن توعدون نحن اوليائكم
في الحيوه الدنيا و في الآخره و لكم فيها ما تشتهي انفسكم و لكم فيها ماتدعون»؛[5]
در حقيقت، كساني كه گفتند: پروردگار ما خداست، سپس
ايستادگي كردند، فرشتگان بر آنان فرود ميآيند و ميفگويند: هان، بيم مداريد و غمين
مباشيد و به بهشتي كه وعده يافته بوديد شاد باشيد. در زندگي دنيا و اخرت دوستانتان
ماييم و هر چه دلهايتان بخواهد در بهشت براي شماست و هرچه خواسته باشيد در آن جا
خواهيد داشت.
بسياري هستند كه حتي سواد«الفبا» ندارند اما چشم
وگوش ملكوتي دارند و اينان نيز ميتوانند عالم ملكوت را تسخيركنند.
يكي زا دوستانم نقل ميكرد پيرمرد بيسوادي مريض
بود، رفتم بالاي سرش گفتم: خدا شفايت بدهد. گفت: نه، من با اين مرض نميميرم،هر
وقت كه مرگم نزديك شد خبرت ميكنم. ميگويد: روزي كسي را به دنبالم فرستاد، رفتم
به بالينش، خطاب به من گفت: امشب، شبي است كه از اين عالم ميروم، اما فعلاً تو
برو و بخواب، هنگام مرگ خبرت ميكنم.
سه ساعت از نيمه شب گذشته بود كه صدايم كرد، آمدم
و در كنارش نشستم، به پسرش گفت: مرا بلند كن و بنشان، پسرش او را بغل كرد و بر
زمين نشاند، در همين لحظه بود كه گفت:«السلام عليك يا رسول الله السلام عليك يا
اميرالمومنين تا رسيد به حضرت بقيهالله(ع) بعد از اتمام سلام، اين جمله را
گفت:«خدايا! تو خود فرمودي كه پيرمرد را احترام كنيد، حال، من يك پيرمرد گنهكارم و
به پيشگاه تو آمدهام»خدايا! احترامم كن... و از دنيا رفت.
اگر بيصبي و ضعف از خود نشان دهي، به جايي
نميرسي، اگر زحمت 23 ساله پيغمبر اكرم(ص) نبود صداي اسلام به جايي نميرسيد. اگر
صبر و استقامت شيعه نبود، ولايت و فقاهت همانند امروز سربلند نميشد.
مردم ايران در اثر صبر واستقامت و تحمل ناگواريها
بود كه توانستند انقلاب اسلامي را به پيروزي برسانند.
بنابراين، شما مسئولان، مديران و كارمندان و
كاركنان عزيز اداره و سازمانها كه حل مشكل و گرفتاري جامعه به دست شما است، صبر و
استقامت داشته باشيد، ارباب رجوع را از خود و انقلاب نرنجانيد. درست است كه توقعات
بيجا زياد است و كمبودها فراوان و راضي كردن مردم كاري مشكل است اما چه بايد كرد؟
ارباب رجع مقصر نيست، چرا كه گرفتار است، تو هم مقصر نيستي چرا كه بيش از اين در
اختيارات نيست، مسئولان بالاتر از تو هم مقصر نيستند، چرا كه آنان نيز تمام تلاش
را ميكنند؛ حرف اين است كه اگر ارباب رجوع به خواستهاش نميرسد لااقل فحش هم
نشنود، با عصبانيت و خشونت با او برخورد نشود، بلكه با خوش رويي و منطق قانع شود و
با رضايت از نزد تو بگردد.
پي نوشت ها:
[1]. نهجالبلاغه، خطبه226.
[2]. بحارالانوار،ج87،ص427.
[3]. همان،ج73،ص135،ح140.
[4]. بحارالانوار، ج67، ص207.
[5]. فصلت(41)آيه30.